آدم دیوانه کیست ؟
آرامش دوستدار
آدم دیوانه کیست ؟
گزارشی بر سخنی از نیچه
١

فضای حیاتی تفکر فلسفی عملاً اروپاست، لااقل در صورتی که ما فلسفه را نحوۀ تفکر خاصی بدانیم که از آن مغرب زمین است
. مغرب زمینی که خود را وارث تفکر یونانی کرده است. معنی این گفته این نیست که فلسفه چون موهبت الهی به مغرب زمین ومغرب زمینی تفویض شده ، بلکه بعکس و نخست اینکه زور و تاب فکری فرد یا افراد یک قوم است که میتواند امری را از آن خود سازد و به انحصار خود درآورد. به همین معنی میتوان بعنوان مثال گفت: حافظ نه هرگز به سبب ایرانی بودنش در بینش عرفانی خود از آن ماست، بلکه از آن ماست، در صورتی که ما بتوانیم در بینش عرفانی وی رخنه کنیم و این بینش را از آن خود سازیم. بنابراین آنچه در این مورد نیز قاطع و موثر است بستگی و سنخیت فکر یست، نه الزاماً پیوند قومی. هر گفتۀ جدی هر فیلسوف بزرگی فقط در ارتباط با اندیشۀ اصلی فلسفی وی قابل درک است.بدین ترتیب تفسیر موجه از گفت ههای یک فیلسوف باید در ارتباط با اندیش ههای اصلی وی صورت گیرد
. یعنی ما نخست باید بدانیم مثلاً اندیشۀ اصلی افلاطون و ارسطو چیست، تا بتوانیم غرض گفته های دیگر آنها را در متن این محور فکری دریابیم. اما از آنجا که به بسیاری از علل اینگونه محورهای فکری در ماهیت و برد خود برای ما بیگان هاند، گاه مجبوریم کار را بعکس کنیم، یعنی مجبوریم بکوشیم از خلال برخی از گفت هها یا سخنان معین و منفرد یک متفکر راهی به محور فکری وی باز نمائیم. این کار دشوار است اما عملی ست. طبیعتاً کوششهای بسیاری در ارتباط و هماهنگی باید صورت بگیرند تا چنین راهی بتدریج باز گردد. مقالۀ زیر یک چنین کوششی ست. اما این کوشش فقط برای راه یافتن به اندیشۀ فلسفی نیچه وصرفاً بخاطر آشنائی با این اندیشۀ فلسفی صورت نمیگیرد. بلکه در ضمن و حتی بیشتر از اینرو که مسئله مورد نظر در قطعۀ نیچه به همۀ ما که فکر میکنیم مربوط است.١
این مقاله با کمابیش چنین عنوانی و با غلطهای چاپی بسیار زیاد نخست در نشریۀ اختصاصی گروه آموزشی فلسفه (دانشگاه تهران شمارۀ ۴ تهران ٢۵٣۶ ) منتشر شده است . متن تصحیح شدۀ حاضر را با اجازۀ نویسنده از چاپ بعدی آن در درخششهای تیر ه(کلن، ١٣٧٠ ) برگرفتهایم.(
نیلگون)

www.nilgoon.org
؟ 2 آرامش دوستدار: آدم دیوانه کیستنام نیچه به عللی که یافتنشان هم دشوار است و هم نیست نزد ما نیز همانقدر معروف است که نام افلاطون یا ارسطو
. قصد ما یافتن و نمودن این علل نیست. این کار آنجا که دشوار نیست لزوم ندارد و آنجا که لزوم دارد دشوار است، منتها در این تفسیر به فهم معضلی که مورد نظر ما است کمکی نمیکرد. معروفیت یک متفکر هرگز با شناسائی اندیشۀ وی یکی نیست. اگر قرار باشد ما فلسفه را جدی بگیریم، میتوانیم بگوئیم نیچه همانقدر نزد ما شناخته است که افلاطون. شاید درستر این باشد که بگوئیم هردو کمابیش برای ما یکسان ناشناخته اند. این ادعا میتواند شگفت انگیز باشد. خصوصاً که ما در حالیکه با نیچه در همین دو سه دهۀ اخیر ،« میشناسیم » در تاریخ فکری خود از دیرباز افلاطون را آشنا شده ایم. به عللی قهری ناچار در اینجا فقط به همین اشاره اکتفا میکنیم که آشنائی دال بر شناسائی نیست.قصد ما این است که قطعۀ معینی از نیچه را به همان معنا و منظوری که گفتیم تفسیر کنیم
. از پیش بگوئیم که ما در وهلۀ اول نظرمان را به همین قطعه مورد تفسیر محدود خواهیم ساخت و فقط در صورت لزوم به برخی دیگر از گفته های نیچه که خارج از متن مورد تفسیر ما آمده اند و البته با موضوع مورد تفسیر ما ارتباط دارند اشاره خواهیم کرد و از آنها برای تکمیل اغراضی که در قطعه ما نهفته اند اجمالاً مدد خواهیم گرفت. مسلماً این نیز یکی از تفسیرهای ممکن است که میتوان از قطعۀ نیچه کرد.اما معنی تفسیر ممکن این نیست که هر تفسیری ممکن است
. ملاک تفسیر ممکن فقط متن فکری سخن و اندیش ههائی هستند که در تفکر یک فیلسوف چنین سخنی را ممکن ومحتوم ساخت هاند. اینکه تفسیر ما نیز در حد ارتباط با تمامی متن سخن و اندیش ههای سازندۀ آن سخن قهراً کمبودها و اضطرارهائی خواهد داشت، ضرورت ذاتی هر تفسیرممکنی است که هر قدر بیشتر در سخن مورد تفسیر بکاود، دشوارتر میتواند در همۀ را ههائی که بتدریج گشوده یا نمودار میشوند گام بردارد. بسیاری گفت هاند که نیچه اته ایست بوده و برخی نیز گفته اند نبوده است. اینکه نیچه اته ایست بوده یا نبوده، در صورتی که سروکارما با فردی باشد که نیچه نامدارد، اهمیتش بیش از این نیست که کسانی بخواهند از این دو طریق خود را در نیچه تأئید کنند. چنین کاری البته ممنوع نیست، اما نه تفکر است و نه هرگز فلسفه. اینکه نیچه ات هایست بوده است یا نه فقط از این حیث در خور اهمیت است و از اینطریق میتواند روشن شود که ما بدانیم ضرورت فلسفۀ نیچه، و نه هرگز سلیقه یا احساس شخصی که نیچه نامداشته است، ات هایسم را تعلیل و تحمیل میکند یا نه، بیتفاوت است که شخصی به اسم نیچه خود را اته ایست بنامد یا نه. هر آدم متعارف و غیرمتعارف در حدی که دین را یکی از شخص یترین امور درونی خود میداند مجاز است این شخصی ترین امر را برای خود نگهدارد یا اعلام کند. اما بمحض- اینکه وی بخواهد شخصی ترین امر درونی خود را بعنوان میزان عمومی در جهان منعکس سازد و از آن نتایج غیر شخصی بگیرد، اعم از اینکه این امر اته ایسم یا ته ایسم باشد، باید بداند که از حوزۀ شخصی خود به حوزۀ غیرشخصی تجاوز کرده، یعنی اعتبار برونی به احوال درونی خود داده است، و اینکه احوال درونی بعنوان میزان برای برون همانقدر بیگانه و ناروا هستند که ب یحریم و ب یدفاع. اما یک متفکر نه مجاز است و نه میتواند دچار چنین وسوسه ای شود، یعنی احوال درونی و احساس شخصی خود را بعنوان میزان در تعلیل امور غیر شخصی بکار برد. در مورد نیچه نیز نمیتواند جز این باشد. ما نمیخواهیم در اینجا به این امر بپردازیم که آیا نیچه در تفکر فلسفی خود ات هایست بوده است یا نه و اگر آری، تفکر فلسفی وی چگونه اته ایسم را تعلیل و تحمیل میکند. فقط و ناگزیر به این تضاد ضروری توجه میدهیم و آنهم از اینرو و منحصراً از اینرو که مسئلۀ خدا محور اصلی قطعۀ مورد تفسیر ماست و این مسئله نزد هر متفکر بزرگی قهراً با ات هایسم ارتباط عمیق دارد.اینک سخن نیچه را در تمامی متن آن در اینجا نقل میکنیم و سپس به تفسیر آن میپردازیم
:آدم دیوانه نشنیده اید از آن آدم دیوانه که صبح روشن با فانوس افروخته به میدان چون درست
.«! من خدا را میجویم، من خدا را میجویم » میدود و پیوسته فریاد میکشدبسیاری از کسانی که به خدا باور نداشتند در آنجا گرد آمده بودند، بدیدن آدم دیوانه قهقهه سرمیدهند
. یکی میگوید: نکند گم شده است؟ دیگری میگوید: نکند چون کودکی گمراه گشته است؟ یا اینکه خودش را قایم کرده؟ نکند از ما میترسد؟ یا اینکه با کشتی سفر کرده و به هجرت رفته بوده؟ بدینگونه همه درهم و برهم فریاد میزنند و میخندند. اما آدم دیوانه به میان آنها میجهد، نگاه های برندۀ خود را به آنها خدا کجا رفته است؟ من این را بشما میگویم! ما او را » : میدوزد و بانگ برمیاورد کشته ایم شما و من! ما همه قاتلان او هستیم! اما چگونه چنین کاری کردیم؟ چگونهتوانستیم دریا را سرکشیم؟ چه کسی به ما اسفنج داد تا افق را سربهسر بزدائیم؟ چه میکردیم آنگاه که این زمین را از بند خورشیدش جدا میساختیم؟ و اینک این زمین به چه سو میرود؟ ما به چه سو میرویم؟ همچنانکه از همۀ خورشیدها دور میشویم؟ آیا ما مدام سقوط نمیکنیم؟ به پس، به پهلو، به پیش، به همه سو؟ یعنی دیگر بالا و پائینی هست؟ آیا ما در نیستی نامتناهی سرگردان نیستیم؟ و فضای تهی ما را ها نمیکند؟ آیا سردتر نشده است؟ و شب مدام بیشتر و شبتر نمیشود؟ آیا مجبور نیستیم فانوس ها را صبح روشن کنیم؟ هنوز هیچ از همهمۀ گورکنان نمیشنویم، گورکنانی که خدا را گور میکنند؟ هنوز بوئی از گندیدگی خدائی نمیشنویم؟ خدایان هم میگندند
! خدا مرده است! خدا مرده میماند! ما او را کشت هایم! و ما قاتلترین قاتلتان چگونه میخواهیم خود را تسکین دهیم؟ قدسی ترین و نیرومندترین چیز ی که زمین داشت زیر تیغ ما جان داد و چه کسی میخواهد ما را از این خون بشوید؟ با چه آبی میخواهیم خود را تطهیر کنیم؟ از این پس چه اعیاد عقاب و بازیهای مقدسی باید برای خود اختراع نمائیم؟ آیا این کار بزرگ برای ما پ ربزرگ نبوده است؟ و حالا فقط برای اینکه در خور کاری که کرده ایم بنظر رسیم، نباید خودمان خدا شویم؟ هرگز تاکنون کاری از این بزرگتر وجود نداشته است، و هرکس از این پس زاده شود بخاطر همی ن کاری که در اینجا «! صورت گرفته به تاریخی برتر از همۀ تاریخهای پیشین تعلق خواهد داشتآدم دیوانه ساکت میشود و ازنودر شنوند ههای خود مینگرد
. آنها نیز ساکتند و بنحوی غریب وی را نگاه میکنند. سرانجام آدم دیوانه فانوس خود را زمین میندازد و فانوس من زود آمده ام، هنوز وقت من » : خرد و خاموش میشود. آدم دیوانه سپس میگوید نرسیده است. این رویداد بزرگ هنوز در راه است و هنوز در گوش آدمها رخنه نکرده است. رعد و برق زمان میخواهد، نور ستارگان زمان میخواهد، و اعمال هم، حتی پس از آنکه صورت گرفتند، زمان میخواهند تا دیده و شنیده شوند. و این عمل از دورترین ستارگان نیز به آنها دورتر است و با وجود این خود اینها این عمل را میگویند آدم دیوانه همان روز به کلیسا های مختلف میرود و در آنجا برای .« کرده اند خدا دعای موت ابدی میخواند.٢
و وی که به همین سبب از کلیساها رانده میشود و مورد بازخواست قرار میگیرد، همه اش در پاسخ میگوید: پس این کلیساها چیستند اگر.«
؟ گور و سنگ گور خدا نیستند٣
آنچه نیچه در این متن میگوید واضح میگوید
. هرکس این متن را بخواند میتواند آنرا جمله به جمله و عبارت به عبارت دنبال کند، ب یآنکه به ترکیبات و ساخت های پیچید های برخورد که معنا را مغشوش و نامفهوم سازند. با وجود این هر خوانندۀ منصف و دقیقی سرانجام اذعان خواهد کرد که نه درجملات و نه در عبارات و نه در کل متن منظور و غرض نیچه را در نیافته است
. حتی ممکن است وی گامی فراتر نهد و سخنان نیچه را بسادگی مهملات بخواند. و عجب هم نیست اگر کسی چنین کند.وریم
. مگر نه اینست که نیچه از Ĥ زیرا هر چند بار هم که ما عبارات نیچه را بخوانیم، باز از آنها سردر نمی آدم دیوانه ای میگوید که روز روشن فانوس بدست میان مردم میرود، میان مردمی که بسیاری از آنها بهورد که خدا را میجوید
. چه کاری از این مجنونانه تر! لابد فقط از یک Ĥ خدا باور ندارند، و فریاد برمی دیوانه چنین کاری سرمیزند. طبیعی است کسانی که به چنین دیوانه ای بر میخورند حیرت میکنند و با پرسش هائی عجیب به ظن خویش او را دست میندازند که نکند مثلاً گم شده باشد، و به او میخندند. به چنین دیوانه ای فقط هم میتوان خندید. و تازه کار به اینجا ختم نمیگردد. دیوانۀ ما نه تنها از مردمی که در میدان جمع اند میپرسد: خدا کجا رفته است؟ انگار که خدا نیز چون باقی امور جای معینی دارد، تا2 Requiem aeternam deo
3 Nietzsche, Bd. V (
Fröhliche Wissenschaft) , S. 163-165, Nr. 1255
www.nilgoon.org ؟ آرامش دوستدار: آدم دیوانه کیستبتواند از آنجا به جای دیکری برود، بلکه بلافاصله اضافه میکند که او خود جواب این سؤال را به آنها میگوید
. گیریم که خدا در جای معینی باشد که بتواند به جای دیگری نیز برود و گیریم که بر اثر معجزه ای آدم دیوانه به جای بعدی خدا پی برده است و به همین جهت میخواهد آنرا به مردم بگوید. تا اینجا هم میشد حوصله کرد و حتی کنجکاو شد که حالا آدم دیوانه چه خواهد گفت. اما درست در اینجا آدم دیوانه حرفی میزند که آخرین شک احتمالی مخاطبان و شنوندگانش را در دیوانگی خود مبدل به یقیق میکند. چه آدم دیوانه بجای اینکه به همین اظهار غریب اکتفا کند و بگوید خدا کجا رفته است، حرف غریبتری میزند که حتی اصلاً ارتباطی با آنچه از پیش نوید داده است ندارد. چه میگوید؟ میگوید: ما خدا را کشته ایم، ما قاتلتان او هستیم! لاً میرنده باشد در واقع همه چیز هست جز Ĥ مگر میشود خدا را کشت! خدائی که کشته شود و م خدا. اما به همان اندازه نیز نادرست و نامربوط است اگر کشتن خدا را کنایه از مصلوب کردن مسیح بدانیم که نزد مسیحیان فرزند خداست، حتی اگر در رابطۀ اصالی و معنوی فرزندی پدری، مسیح برای مسیحیان خدا باشد که به معنائی هست. نامربوط است، برای اینکه در این صورت این خدای مسیحی ست که مرده است. قطع نظر از اینکه آدم دیوانه در پی خدای مسیحی نمیگردد، معنای چنین تصوری از جانب ما لااقل این میبود که خدائی هست که میرنده است و خدائی هم هست که نامیرنده است. بگذریم از اینکه به چه مجوزی میتوان خدای مسیحی را میرنده دانست و نه خدای غیرمسیحی را!بدین ترتیب باز به همان نظر اول باز میگردیم که چنین سخنانی را فقط یک دیوانه میگوید
. و دیوانه تر از او آن ک سست که این دیوانه را آفریده است. و این کس نیچه است! اگر مسئله را در این حد و از این زاویه بنگریم، دیگر از گفته های بعدی آدم دیوانه، از این قبیل که گورکنان خدا را گور میکنند، خدایان نیز میگندند، خدا زیر تیغ ما جانداده است و غیره حیرت نخواهیم کرد. و از سوی دیگر حتی بیشتر جای تعجب خواهد بود، اگر در قبال چنین خدای مقتولی آدمها نتوانند قاتل او باشند. به همین منوال میتوانیم سراسر سخنان دیوانۀ نیچه را در متن فوق دنبال و مرور کنیم و هربار و همه جا با اینگونه معانی مغشوش و نامربوط و متناقض روبرو گردیم. از جمله اینکه حال که ما خدا را کشت هایم خود باید خدا شویم! چه عمل اول هرگز عجی بتر از عمل بعدی نیست. و تازه پس از اینهمه تلاش و تکانی که در لحن سخنان آدم دیوانه نسبت به واقعۀ کشتن خدا هست، به این گفتۀ او بر میخوریم کههرکس از این پس به دنیا میاید به سبب همین رویداد بزرگ به تاریخ برتری تعلق دارد، به تاریخی که تاکنون نظیرش بروز نکرده است، و سرانجام اوج دیوانگی آدم دیوانه به اینجا میرسد که وی به کلیساهای مختلف میرود و برای خدا دعای موت ابدی میخواند
!اما چون ما گمان نمیکنیم تکلیف آنچه را که نیچه در این سخنان میخواهد بگوید به همین سادگی بتوان روشن کرد و فکر میکنیم یک متفکر بزرگ، اعم از اینکه افلاطون، کانت یا نیچه باشد،
www.nilgoon.org
؟ 6 آرامش دوستدار: آدم دیوانه کیستغیرممکن میتواند در مورد مسئله ای اساسی و با چنین حوصله ای حتی به طنز نیز سخنان آشفته بگوید، به این نتیجه میرسیم که در این سخنان یقیناً غرض و معنائی نهفته است که ما بدان راه نداریم و به همین سبب می خواهیم به سهم خود بکوشیم تا راهی بدان باز نمائیم
. اما نخست چند اشارۀ مقدماتی لازم.کتابی که این قطعه از آن گرفته شده برای نخستین بار در سال
١٨٨٢ به چاپ رسیده و خود کتابدر فاصلۀ اوت
١٨٨١ تا ژوئیه ١٨٨٢ نوشته شده است.4
کتاب مذکورکه ما عنوانش را جبراً وموقتاًدانش شاد
5ترجمه میکنیم در نخستین چاپ خود مشتمل بر چهار دفتر است
. قطعۀ ما متعلق به اواخر سومین دفتر کتاب است. چهار سال پس از نخستین چاپ کتاب، نیچه دفتر پنجمی برای چاپ بعدی بدان میفزاید. در این فاصلۀ چهارساله نیچه دو کتاب دیگر مینویسد، یکی چنین گفت زرتشت6١٨٨۵
١٨٨٣ ) و دیگری آنسوی نیک و ب . د )7
به گفتۀ موًکد خود نیچه محور فکری چنین گفتزرتشت
اندیشۀ بازآیی جاودان است.8
اما این اندیشه برای نخستین بار نیچه را به شهادت خود او دراوت
١٨٨١ گرفته است.9
یعنی در همان زمانی که وی کتاب
دانش شاد را مینوشته. چهار دفترنخستین کتاب
دانش شا داز ٣۴٢ قطعۀ شماره گذاری شده تشکیل شده اند. اندیشۀ باز آیی جاودان برای « بزرگترین مرکز ثقل » نخستین بار در قطعۀ ما قبل آخر دفتر چهارم، یعنی در قطعه ٣۴١ که عنوانش ) «Incipit tragoedia» . است آمده، بی آنکه مفهوم این اندیشه به نام درآن قطعه ذکرشده باشد تراژدی آغاز میگردد) عنوان قطعۀ ٣۴٢ ،یعنی عنوان آخرین قطعۀ دفتر چهارم دانش شا داست. نخستین « معنائی که سرخوشی ما دارد » قطعۀ پنجمین دفتر دانش شا د(قطعه ٣۴٣ ) عنوانی دارد که میتوان آنرا به ترجمه کرد. چنین بنظر میرسد که نیچه دفتر پنجم دانش شاد را بنحوی و سببی از چهار دفتر دیگرمتمایز میدانسته است
. علت این امر هرچه باشد فعلاً مورد نظر ما نیست. یا اگر به عبارت دیگر بگوئیم:نیچه چهار دفتر نخست را به عللی یک کتاب تمام تلقی میکرده و این خصوصاً از این نظر قطعی است
» :
که او در مقدمه ای که همزمان با نگارش دفتر پنجم بر کتاب مذکور نوشته موکداً متذکرمیگرددجمله ایست که در پایان کتاب آمده، کتابی که بی دغدگی اش دغدغه انگیز است،
« تراژدی آغاز میشود.«
باید هوشیار بود10
با توجه به اینکه ارتباط زمانی کتاب دانش شاد و
چنین گفت زرتشت و نیز رابطۀ متناسب قطعاتیکه ما به آنها اشاره کردیم و در این دو کتاب حاوی اندیشۀ مرگ خدا، باز آیی جاودان و آغاز تراژدی
هستند، تصادفی نیست، نخست نگاهی کوتاه به محتوای دو قطعۀ
٣۴١ و ٣۴٢ کتاب دانش شاد4 Vgl. Ibd. Nachbericht, ferner F. Nietzsches Briefe an Mutter und Schwester, Bd. II, S . 488 ff.
5
Fröhliche Wissenschaft6
Also sprach Zarathustra7
Jenseits von Gut und Böse8
Die ewige Wiederkehr des Gleichen9 Vgl.Bd. XV, S. 85
10 Bd. V, S. 4f
7
www.nilgoon.org ؟ آرامش دوستدار: آدم دیوانه کیستو
« تراژدی آغازمیگردد » میندازیم. همینجا این نکتۀ مهم را متذکر میگردیم که قطعه ٣۴٢ بدون عنوانبه استثنای یک تغییر منحصر بفرد و صرفاً لغوی که از حیث معنا کمترین نقشی درمتن مربوط ندارد،
کلمه به کلمه و جمله به جمله عیناً همان قطعه ای است که کتاب
چنین گفت زرتشت با آن آغازمیگردد
. آنگاه نخستین عبارت قطعۀ ٣۴٣ ، آغاز پنجمین دفتر کتاب دانش شا درا بدست خواهیم داد تا بستگی و رابط هاش از حیث معنا و منظور با دو اندیشه اساسی قطعات ٣۴١ و ٣۴٢ روشن گردد.عنوان قطعه
٣۴١ است. در این قطعه میخوانیم اگر غولی بر ما ظاهر گردد و « بزرگترین مرکز ثقل » به ما بگوید همه چیز هماره باز میاید، ما چه خواهیم گفت، و این که هرگاه این اندیشه، یعنی اندیشۀ « زرتشت » قطعۀ ٣۴٢ آغاز حکایت .« برتو مستولی گردد ترا دگرگون خواهد ساخت » بازآئی جاودان پس از پایان این قطعه که نخست در دانش شاد و .« دگرگون میگردد » است که پس از ده سال تنهائی سپس در چنین گفت زرتشت آمده، در این کتاب آخری بلافاصله م یخوانیم که زرتشت در راه به دگرگون گشته » قدیسی بر میخورد و آن قدیس وی را باز میشناسد، اما موکداً میگوید که زرتشت.« است11
خدا را » در پاسخ به این پرسش زرتشت که قدیس در جنگل چه میکند، قدیس میگوید وی مگر چنین چیزی ممکن است! یعنی این » : وچون 12 زرتشت تنها میماند با خود میگوید .« ستایش میکند.«
قدیس پیر در جنگل خود اصلاً نشنیده که خدا مرده است13
در شماره
٢ قطعۀ سیزدهم از بخش سوم چنین گفت زرتشت است که زرتشت اندیشۀ بازآئی « بی خدا » میخواندو در بستگی با اندیشه خود را « ورطۀ اندیش ههای خود » جاودان را14
مینامد . قطعه ٣۴٣بزرگترین
» : با این عبارت آغاز میشود « معنائی که سرخوشی ما دارد » کتاب دانش شاد پس از عنواناینکه نیچه
.«. رویداد جدید، یعنی این که خدا مرده است... نخستین سایه های خود را براروپا میفکنددربستگی فکری و ارتباط دانسته و شاید حساب شدۀ زمانی قطعاتی که بدانها اشاره شد با چنین تأکیدو معنائی که
» تصریحی از اندیشۀ بازآی ی جاودا نبعنوان بزرگترین مرکز ثقل، با سرآغاز غریبی چون از مرگ خدا بعنوان بزرگترین رویداد جدید، و از زرتشت بعنوان ات هایستی که ،« سرخوشی ما داردورطۀ اندیشه هایش بازآیی جاودان است سخن میگوید، درهیأت زرتشت از ب یخبری قدیس در این مورد که خدا مرده است متحیر میگردد، زرتشت را دگرگون شده میخواند و کسی را دگرگونشده میداند که اندیشۀ
بازآیی جاودا نبر او مستولی شده باشد، نه فقط ارتباط ضروری و ذاتی اندیشۀ بازآییجاودان و مرگ خدا
را در تفکر نیچه مسلم میسازد، بلکۀ این را نیز محرز میدارد که ما فقط ب راساس11 Bd. VI, S. 10, Nr. 12
12,13 Ibd. S. 12
14 Der Gottlose
www.nilgoon.org
؟ 8 آرامش دوستدار: آدم دیوانه کیستدرک یک چنین ارتباطی میتوانیم به معنای عمیق این گفتۀ نیچه که خدا مرده است و موضوع اصلی متن مورد تفسیر ماست پ یبریم
.اینک با توجه دائم به این ملاحظات و به ارتباط اندیش ههائی که در بالا نشان دادیم میخواهیم به بپردازیم
. برای اینکه ما پاسخی برای این پرسش که آدم دیوانه کیست بیابیم، « آدم دیوانه » تفسیر قطعۀ نخست باید بفهمیم آدم دیوانه چه میکند و چه میگوید، چه آدم همیشه برحسب آنچه میکند و میگویدمیتواند دیوانه قلمداد گردد
. نخستین کاری که آدم دیوانه میکند این است که صبح روشن با فانوس ورد که خدا را میجوید. وقتی کسی چیز ی را میجوید، معنی اش این Ĥ افروخته به میدان میاید و فریاد برمیاست که جای آن چیز را درست نمیداند، اما برحسب شواهد و قرائن جائی دنبال آن میگردد که آن چیز باید آنجا باشد، آنجایی که آدم دیوانه خدا را میجوید، در متن ما میدان نامیده شده است
. میدان در معنای متداول و قدیمی خود جائی است خاص اجتماع مردم و بر آوردن حوائج روزمرۀ آنها. اینکهآدم دیوانه خدا را در میدان، یعنی میان مردم جستجو میکند، دال براین است که برای وی خدا آن جا یند، بهم میپیوندند
. به این اعتبار میتوان گفت آدم دیوانه خدا را آن چیزی Ĥ هست که آدمها گردهم می میداند که در جمعیت آدمها موجب پیوند آنها میگردد و آنها را در این پیوند نگهمیدارد. اما آدم دیوانهبا این اظهار که وی خدا را میجوید و یقیناً بدین سبب نیز که روز روشن فانوس بدست به میدان آمده، نه فقط مورد تمسخر آدمها قرار میگیرد، بلکه حتی حیرت آنها را نیز برمینگیزد
. این تمسخر و حیرت ازورند
. چنین امری البته غیرعادی Ĥ اینروست که آدمهای مذکور از رفتار و گفتار آدم دیوانه سردرنمی نیست، چون آدم دیوانه نزد آدمها چیزی میجوید که آنها از وجودش بی خبرند، یا برایشان فاقد معنی است.بنا بر این ما میتوانیم ازعک سالعمل آدمهای میدان در برابررفتاروگفتار آدم دیوانه دو نتیجه بگیریم
:لاً Ĥ یکی اینکه آنها نمیدانند آدم دیوانه چه چیز نزد آنها میجوید، و دیگر اینکه آدم دیوانۀ دور افتاده و م بیگانه نیز نمیداند درغیاب وی حوادثی رویداده اند که ظاهراً جستجوی وی را بی معنا میسازند
.بدینترتیب نه آدمهای میدان منظورآدم دیوانه را م یفهمند و نه آدم دیوانه منظور آدمهای میدان را
. آنچه درغیاب آدم دیوانه نزد آدمها رویداده نتیجه اش لااقل عدم مطلق شناسائی آنها از چیزی است که آدم دیوانه خدا مینامد. اینطور بنظر میرسد که آدم دیوانه از گفتار و رفتار استهزاآمیز آدمها متوجه بی خبری خود ازحوادثی که نزد آدمها درغیاب وی رویداده نمیگردد، چه تازه ازآدمهائی که درمیدان جمع هستند ازنو می پرسد: خدا کجا رفته است؟این پرسش در نفس خود به اندازۀ کافی غریب هست، چون خدا را چیزی میداند که باید درجائی باشد
. چه فقط چیزی که درجائی هست میتواند به جائی دیگر رود. به معنای این گفته بعداً خواهیم پرداخت. امری که برای ما در بستگی با منظورمان مهمت راست این است که آدم دیوانه پس ازاین9
www.nilgoon.org ؟ آرامش دوستدار: آدم دیوانه کیستپرسش بلافاصله میگوید
: خود وی میخواهد به آنها بگوید که خدا کجا رفته است! چطور است که آدم دیوانه هم خود میپرسد و هم خود پاسخ میدهد؟ روشن است که چنین پرسشی خصلت واقعی پرسش ندارد. پرسش واقعی را کسی میکند که پاسخ آن را نمیداند و میکوشد تا پاسخ آن را بیابد، امری که از نحوۀ اظهار آدم دیوانه هرگز استنباط نمیگردد. بنابراین آدم دیوانه نمیپرسد، بلکه چیزی را بصورت پرسش میندیشد و میخواهد بگوید. اگر چنین باشد، یعنی آدم دیوانه بداند خدا کجا رفته است، برای او لااقل معنایش این است که خدا دیگر نزد آدمها نیست. به همین ترتیب اعلام نخست وی در مورد اینکه او خدا را میجوید نیز معنای خود را از دست میدهد. کسی که میداند چیزی در جای معین ومشخص خودش نیست، هرگز نمیتواند آن چیز را در جائی بجوید که میداند آن چیز در آنجا نیست.پس غرض آدم دیوانه از این نحوۀ اظهار چیست؟ غرض وی این است که توجه آدمها را به گفتۀ خودجلب کند. بدین منظور وی این گفته خود را به شیوۀ سخنوری در پرسش بیان میکند.چنانکه ملاحظه میکنیم آدم دیوانه با رفتار و گفتار غی رعادی خود میکوشد نظر آدمها را به امریجلب کند که مربوط به خداست
. به همین سبب میپرسد خدا کجا رفته است! اما پاسخی که او خود بهاین پرسش میدهد: این که ما خدا را کشت هایم و این که ما همه قاتلتان او هستیم، نه فقط متناسب بااظهاری که وی بصورت پرسش کرده نیست، بلکه از یک نظر بسیار عجیب هم هست.

